۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

از دیو وددد ملولم

قند

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سنگربان

من مهربان ندارم نامهربان من کو

درخت و آسمان

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم

در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سنگربان

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

جاده

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سنگربان

آقا بیا

امام زمان

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

 

آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت
این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد

 

آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد

 

آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد

 

پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

 

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سنگربان

شعری زیبا از هوشنگ ابتهاج

شب


به این سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند 


یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند


نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار 

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند 


گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم 

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند


چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات 

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند 


نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست 

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سنگربان